به همراه دوست عزيزم دكتر كياني موفق به نشر سفرنامه
عتبات و مكه وقارالدوله همسر ناصرالدين شاه شديم كه در سال 1317 سه سال پس
از كشته شدن شوهرش به اين سفر رفت. در مقدمه كتاب آمده است: نشر علم كه طي
دو سال اخير برخي از كتابهاي بنده را چاپ كرده است، اين بار سفرنامه
عتبات و مكه را كه نوشته وقارالدوله زن ناصرالدين شاه است منتشر كرد.
اواسط سال جاري بود كه دوستم دكتر كياني نسخه اين
سفرنامه را همراه با بازنويسي اوليه بخش عمده آن تحويل بنده داد. طي سال
با همه مشغلهها موفق به آمادهسازي آن شدم و مقدمهاي براي آن نوشتم.
از اين بابت كه اين چندمين سفرنامه يك زن از عصر قاجاري است كه چاپ ميكنم
خوشحالم. كتاب ياد شده روزهاي آخر نمايشگاه كتاب 89 به بازار كتاب آمد.
درباره اين سفرنامه
اهميت اين سفرنامه كه مولف نامي برايش انتخاب كرده و فقط از آن با نام
«روزنامه»ياد كرده، از آن رو است كه نويسنده آن يك زن يعني وقارالدوله
همسر ناصرالدين شاه است. پس از سفرنامه دختر فرهاد ميرزا و همينطور علويه
كرماني، اين سومين سفرنامه زنانه است كه از اين دوره در اختيار ماست. شايد
سفرنامههاي ديگري هم باشد كه بعدها يافت شود. وي كه در تهران ميزيسته،
در سال 1317، يعني چهار سال پس از كشته شدن ناصرالدين شاه، مصمم به سفر
عتبات و حج ميشود. همراه وي برادر او آقا ميرزا محمد عليخان است و از
همان زماني كه تصميم به رفتن گرفته، شروع به نگارش سفرنامه كرده است.
پيش از اين كتاب سفرنامه سكينه سلطان وقارالدوله كه سفرنامهاي از تهران
به شيراز است توسط دكتر كياني به چاپ رسيده است. (تهران، 1384) آن سفرنامه
كه 100 روز به طول انجاميد، داستان بردن يك عروس به خانه بخت است كه از
روز پنجشنبه 27 ربيعالاول 1323 آغاز شده، پس از اقامت 20 روزه در شيراز
به تهران بازگشته و روز پنجشنبه هفتم رجب همان سال به تهران وارد
ميشوند...
يادداشتي كه در صفحه نخست سفرنامه آمده، انتساب آن را به وقارالدوله نشان
داده و اشارتي به زندگي وي دارد: «سكينه سلطان خانم اصفهاني كوچك ـ دامت
عفتها ـ كه از جمله حرمهاي شاهنشاه سعيد شهيد ـ نور الله مضجعه ـ بوده و
بعد از شاه شهيد از عنايت و مرحمت شاهنشاه عالم پناه اعليحضرت قدر قدرت
شهرياري ظلاللهي مظفرالدين شاه ـ خلد الله ملكه و شيد اركان دولته ـ
ملقبه به لقب وقارالدوله گرديده و با اين عنايت شاهانه سرافراز شده و در
سنه 1317 هجري به مكه معظمه مشرف گرديده و اين مختصر روزنامه را قلمي
نموده و از حضرت حق جلت عظمته چنين مسالت مينمايد كه عمر و دولت و حشمت و
ابهت پادشاه جمجاه عالم پناه پاينده و برقرار فرمايد و تيغ بيدريغش را بر
فرق اعادي دين و دولت بر او قاطع فرمايد و دولت جاويد مدت را به ظهور
باهرالنور قائم آل محمد ـ صلوات الله عليه ـ پيوسته بدارد. آمين يا رب
العالمين. »
اين يادداشت بايد همان سال 1319 كه سفرنامه تدوين شده، نوشته شده باشد. در
آن زمان، وقار همچنان جوان بوده و جايي هم در سفرنامهاش به اينكه جوان
است اشاره كرده است. اما اينكه دقيقا چه زماني متولد شده و چه سالي
درگذشته، بايد جستوجوي بيشتري صورت گيرد.
براساس آنچه از اين سفرنامه به دست ميآيد وي پس از كشته شدن ناصرالدين
شاه، به عقد ميرزا اسماعيل خان معتصمالملك درآمده و تا سال 1323 كه به
سفر شيراز رفته، همچنان همسر وي بوده است، زيرا رياست آن كاروان را همين
معتصمالملك برعهده داشته است.
نويسنده و نگارش سفرنامه
بايد خوشحال بود كه زني توانسته يك گزارش سفر كامل 18 ماه از سفر خود
نوشته و براساس دانش و برداشت و احساس خود هر آنچه را ميديده و تصور
ميكرده نوشتن آن لازم است، بنگارد و اين كار را به پايان برساند.
وي درباره نوشتن اين سفرنامه، اطلاعات جالبي به ما داده است. شايد آخرين
نكتهاي كه در كتاب آورده، در ايجاد انگيزه او موثر بوده است. زني از
درباريان پيش از رفتن از وي خواسته است تمام مخارج سفر را از جزئي و كلي
بنويسد و او نيز ميگويد چنين كرده است.
نگارش وي حين سفر بوده و حتي زماني كه شرايط دشواري داشته مدام در پي
فرصتي بوده تا نگارش اين روزنامه را ادامه دهد: «اين روزنامه را تا كشتي
لنگر انداخته بود، من نوشتم. وقت حركت كه ممكن نيست نوشتن چيز را. » زماني
كه در كشتي بوده، روز به دليل گرما، حوصله نوشتن نداشته است: «اين روزنامه
را چون روز بود و گرم، شب به روشني چراغ برق نوشتم.»...
خاطرات وقار از ناصرالدين شاه
ارادت وي به ناصرالدين شاه، شوي او، در سراسر كتاب به چشم ميخورد. از
همان آغاز سفر كه مينويسد: «غروب روز جمعه به زيارت حضرت عبدالعظيم مشرف
شده و بعد به زيارت مقبره شاه شهيد بهطوري گريه كردم كه روح از تنم نزديك
بود پرواز كند! هزار مرتبه بر رضاي كرماني لعنت كرده و با دل پرخون، از
مقبره مبارك و از عكس مباركش اذن مرخصي گرفته، بيرون آمدم. »
در بازگشت كه 18 ماه بعد از رفتن او از طهران بوده، اول به زيارت
شاهعبدالعظيم آمده و سپس سر قبر ناصرالدين شاه رفته است: «از آنجا گذشته
به حضرت عبدالعظيم ـ عليهالسلام ـ مشرف شده، زياد ذوق كردم كه بحمدالله
باز به اين فيض عظمي زيارت رسيدم. بعد به زيارت قبر شاه شهيد ـ نورالله
مضجعه ـ مشرف شدم. گريه زيادي كردم. گفتم قربانت بروم. از دولت آستان
مباركت به شرف زيارت خانه خدا مشرف شدم. همهجا نايبالزياره بودم. خدا
ميداند كه چقدر طلب مغفرت و زيارت براي شما كردم. آيا از من راضي هستي؟
آيا نان و نمك شما به من حلال است؟ زياد گريه كردم. »
خاطرات ناصرالدين شاه و سفرهاي تفريحي كه با وي به دوشانتپه و جاهاي ديگر
ميرفته يكسره ذهن او را به خود مشغول كرده است: «و با وجودي که سفر زيارت
ميروم و يك اندازه هم اسباب آسايش فراهم است و همه نوع محبت برادرم به من
ميكند، خدا عمرش بدهد، اما روزي نيست كه ياد آن دستگاه و سواريها را
نكنم و گريه نكنم ... »
در سفر زيارتي ناصرالدين شاه به عراق، همراه وي بوده و اكنون در ميانه
راه، به جايي ميرسد و ياد او ميكند: «خلاصه، صبح چهار ساعت از دسته
گذشته، منزل فرسفج رسيديم. ديدم همان صحرا، همان رودخانه. اما آن سال كه
اينجا آمدم كجا، امشب كجا! آن شب، سفر عراق لب همين رودخانه سراپرده زده
بودند. يادم آمد و دادم آمد...»
روز جمعه كه ميشود و جايي شبيه جاهايي كه با شاه ميرفته ميبيند،
بياختيار به گريه ميافتد: «و چونكه روز جمعه هم بود، اين صحرا هم به
لار شبيه بود، قريب سه، چهار ساعت در اين راه گريه كردم. حقيقت عجب بدبخت
و سرسخت بوديم كه هنوز هم زندهايم. از آن سال تا به حال تمام روزهاي
جمعه من احوالم پريشان ميشود.»
وقارالدوله، سفرنامه عتبات ناصرالدين شاه را خوانده و در همين سفر به آن
استناد ميكند: «بنا به فرموده شاه شهيد ـ نور الله مضجعه ـ كه در كتاب
روزنامه سفر عتبات عاليات نوشته كه باران آمده، گفت پاك شو اول، پس ديده
برآن پاك انداز. حقيقت فرموده. خدا درجاتشان را عالي كند و نان نمكشان
را به اين روسياه حلال كند و زيارتها كه اين سياه رو، براي شاه شهيد
ميكنم به روح مباركشان برسد. »
در ميانه راه، وقتي گلهاي فراوان را در مسير ميبيند، ياد مناطقي از شمال
تهران ميافتد و سپس مينويسد: «همه را فراموش كردم و مشغول شدم به لعنت
كردن به رضاي كرماني آتش گرفته و بميرم براي شاه، هميشه ميفرمود، هر وقت
باشد من مكه ميروم. اي كاش كه حالا زنده بود و اين سفر مكه معظمه را من
در ركاب مباركش آمده بودم.»
گفتني است از لابهلاي كتاب ميآيد كه وي پس از كشته شدن ناصرالدين شاه،
با معتصمالملك ازدواج كرده است. زماني كه وي در عتبات بوده، انتظار داشته
كه وي به او بپيوندد كه نيامده است. در عين حال دلبستگي خود را به او در
چند جا نشان ميدهد. در جايي از «ميرزا احمدخان اخوي زاده»اش ياد كرده و
ميگويد «اين بچه همهجا همراه من بود، اما اين سفر كه حقيقت يعني سفر
است، همراه آقا رفته است.» مقصودش از آقا، همان جناب معتصمالملك است. در
اقامت طولاني در كربلا در ماههاي شعبان و رمضان مينويسد: «اين مدت را
كربلا هستيم و ان شاءالله آقا هم خواهد آمد.» زماني كه خبري از «آقا» به
او ميرسد، بسيار خوشحال شده مينويسد: «زياد ممنون آقا سيدهاشم، خدام
حضرت كه زيارتنامهخوان من است كه اين خبر را او آورد از احوال آقا و به
من گفت حقيقت حيات تازه به من تازه خدا داده است. اگر چه از نيامدن خود
آقا دلتنگ شدم، اما همين قدر شنيدم كه سلامت هستند، بازم هزار مرتبه
شكرخدا را قسم ميدهم به حق عيال امام حسين ـ عليهالسلام ـ هيچ زني را
بيوه نكند و عمر آقا معتصمالملك را زياد كند و ديگر بعضي روزها را نشان
من ندهد؛ به حق خون امام حسين عليهالسلام. »
در مكه هم قصد زدن تلگراف به
معتصمالملك را دارد كه به خاطر مخارج زياد پشيمان ميشود. وي در بازگشت
ماهها در عراق ميماند تا آنكه به ايران برگشته و به نهاوند و از آنجا به
بروجرد ميرود كه شوهرش معتصمالملك در آنجا وزير ماليه عينالدوله حاكم
لرستان بوده است. ماهها بعد به همراه وي عازم تهران ميشود.
وقارالدوله از ديدن گل خيلي لذت ميبرد و بارها و بارها وقتي در بيابانها
گل ميبيند، به وصف آن پرداخته و احساس خود را نشان ميدهد. «در اينجاها
كه گرم است چمنها بلند و گلها زيادتر است. امروز به قدري گل زياد بود،
چه وصف نمايم. هرچه بنويسم، باز هم تمامي ندارد و هرچه آدم خرجش بشود، اين
سفر باز هم كم كرده است. زيارتها كه جاي خود دارد. همين تماشاي اين
گلها 10 هزار تومان قيمت دارد. خدا قسمت همه بكند اين تماشا را. اما
اعتقاد من اين است كه سالهاي بعد، هركس بيايد اين موسم نشده است و هنوز
سرد باشد. وقت گلش نشده باشد. امروزي بلندي چمن و گلها تا زانوي قاطرها
بود.»
در يك مورد، ضمن ياد از گل از ناصرالدين شاه نيز ياد ميكند: «خدا رحمت
كند شاه شهيد ـ نورالله مضجعه ـ را كاش حالا اينجا بود و اين گلها را
تماشا ميكرد. حقيقت ديدن او زنده ميكرد اين صحراها را. هر روزي 10 تا
گلدان از اين گلها ميآورد و به چه الفاظ خوش تعريف و در روزنامهها
تحرير ميكرد. حقيقت اين گلهاي رنگ به رنگ همچه ميان همديگر باز شده مثل
اندرون شاه ... هم ماند كه هر روزه عصر، خانمها، هر يك، يك نوع لباس
پوشيده و بزك كرده، ... ميخراميدند. انواع و اقسام ناز و كرشمه از هر يك
مشاهده ميشد كه چشم روزگار تا آن زمان نديده بود و بعدها هم نخواهد ديد.
اما اين گلها شباهت دارد به خانم ...»
مولف و احساسات زنانه
بياعتمادي زن نسبت به خودش در دوره قاجاري، در اين سفرنامه آشكار است.
اين نكته را از جاي جاي اين سفرنامه ميتوان به دست آورد. بارها اشاره
ميكند كه مردها هرچه بخواهند انجام داده و حرف خود را به كرسي مينشانند.
وي آرزوي زيارت مرقد حضرت زينب را داشته اما امكان رفتن به دمشق با مسيري
كه كاروان داشته، نبوده است: «من بيچاره مبلغي پول دادم آخر هم زيارت حضرت
زينب مرا نبردند. حالا براي من زبان هم دارد... زن هركس باشد مردها حرف
خودشان را به كرسي مينشانند.»
اين در حالي است كه وقارالدوله، يك زن اشرافي و همسر بزرگترين پادشاه
قاجاري است. وي باور عمومي درباره زن را پذيرفته و خودش در اين باره
اعتراف جالبي دارد: «من بيعقل ضعيفه ناقص عقل چه عرض كنم كه شايسته اين
بزرگوار باشد. زن چه عقل دارد كه من باشم. عدم عقل من همين جا شهادت
ميدهد كه امروز صبح از ترس باران مثل باران گريه ميكردم و وقت نوشتن اين
مختصر هم اسم روز شنبه را فراموش كردم و شنبه را ننوشتم و خط نكشيدم و در
تحت جمعه نوشتم. اينجا معلوم ميشود كه من بيچاره از عدم عقل اين نوع
نوشتم ولي ترس باران بود كه عيد طايفه را فراموش نمودم. معلوم است باقي
زنهاي ديگر را هم بدنام كردم. چه كنم؟ خدايا آخر چه قدر عذر بدتر از
گناه بياورم.»
وقتي به جده ميرسد و ميبيند كه حاجيها كه سرشان هم باز است، چه قدر به
زحمت افتادهاند، خداي را شكر ميكند كه مرد نشده است: «اين حاجيها سرِ
باز با اين قديفه روي شانههاشان بيچارهها اينقدر اينطرف و آن طرف
بدوند كه هلاك بشوند. امروز شكر كردم كه زن هستم و با اين زبان نافهمها
نبايد اينقدر سروكله بزنيم.»
نوميدي و گريه هم كه در بسياري از مواقع كار او است. كافي است اندك مشكلي پيش آيد، يكسره گريه ميكند.
يكجا هم از بدخطي خودش مينالد و نوميدانه مينويسد: «امروز تازه يادم
آمده كه بدخطم و بايد خوانندههاي اين خط بفرمايند:اي نويسنده از براي
خدا خط نوشتن به ديگري فرما يا چنان بنويس كه خوانده شود، يا خودت همراه
نوشته بيا. من هم در جواب عرض ميكنم كه آدمهاي خوشخط اين سفر همراه من
نبودند. اخوي هم كه تشريف دارند، اينقدر زحمت ميكشند كه ديگر نميتوانم
بگويم اين سفرنامه را هم بنويسند و خودم هم نميتوانم خوب بنويسم.
آسانتر از همه آن است كه خودم هم همراه نوشته بروم كه هم آنها را ببينم و
هم خط خودم را بخوانم. بعد از رسيدن به مقصود، خدا قسمت كند كه خودم براي
ايشان بخوانم.»
در مكه، ميزبان عرب و دو دخترش خيلي به او محبت ميكنند، اما وي نسبت به
محبت آنان به خودش در ترديد است: «عجب عالمي دارد. اين ميهمانها و من
ميزبان، زبان يكديگر را كه نميدانيم. دو نفر دخترشان كه يكي اسما و ديگري
آمنه نام دارد هر دو ادعاي محبت و دوستي به من ميكنند و اصراري دارند كه
من، ايشان را همراه خودم ببرم و گريه و زاري زياد ميكنند. من كه ابدا
اينها را دوست نميدارم و نخواهم برد هيچ كدام را... نميدانم من آدم به
اين گوشت تلخي و بدزباني و بيمحبتي را مردم چگونه ميگويند دوست
ميداريم. من كه باور نميكنم راست بگويند. حرفهايشان را دروغ
ميپندارم. ديگر خدا عالم.»
وي كه در تمام اين سفر، برادرش او را همراهي ميكرده و همه كارهاي وي را
انجام ميداده، در حسرت رفتن بازار گرفتار شده است: «زياد غصه خوردم كه
اين حال نداري نگذاشتند يك دفعه بازار بروم، يك چيزي بخرم و هم بازارها را
تماشا كنم. اگرچه احوال هم داشتم، داداشم مرا به بازار نميبرد. من هم
عربي بلد نبودم كه خودم بروم. اهل مكه هم يك كلام فارسي بلد نيستند.»
اوايل هر لحظه دعاي ميكند به سلامت برگردد، اما به خصوص پس از اعمال حج
كه به آرامي مريض شده و در طول سفر به مدينه و بازگشت بيمار است، آرزوي
مردن ميكند. در مسير رفتن به مدينه مينويسد:
«من ميان كجاوه با خود خيال
كردم كه آن قدر به خدا التماس بكنم كه نميرم. براي چه دنيا كه آخرش مرگ
است، من هم كه تهران كسي را ندارم كه چشم به راه من باشد، هرچه هم به
دنيا بمانم گناهم زيادتر خواهد شد. حالا هم در اين زيارتها شايد تخفيف
گناهانم شده باشد. وصيتنامه هم كه نوشتم. معتصمالملك شايد اداي وصيت مرا
بكند. خانمها و دوستان هم حالا بيشتر طلب آمرزش برايم خواهند نمود. البته
دلشان براي جواني من خواهد سوخت.»
نگرانيهايي او در دوره بيماري پايانناپذير است: «زيارت حضرت رسولالله
مشرف شدم. از بيسعادتي خودم است اين ناخوشي. نه خوب شدم، نه مجاور مدينه
طيبه منوره شدم. حالت روزبهروز نوشتن را هم نداشتم. اين است شش شبانهروز
مدينه بوديم، نوشتم. آخر هم از ترس آن طلبكار كربلاي معلا يك ناخوشي ديگر
هم عارضم شد كه هيچ براي وداع هم مشرف نشدم. اي بيچاره خودم. اي بينوا
خودم. كاشكي ميمردم.» و جاي ديگر: «روسياه، خودم. خودم. كاشكي ميمردم.
پرگناه، خودم. چرا كه نمردم. حالا كه افسوس ميخورم چرا كه در راه مكه
معظمه نمردم.»
مسير راه و هزينه آن
...وي پس از انجام اعمال حج ... در ذيحجه سال 1318 وارد تهران شده است.
يكي از حساسيتهاي او در اين سفرنامه، دقت در مخارج و هزينههاي سفر است و
در طول راه اطلاعاتي را در اين باره ميدهد. اين مساله دليل خاصي دارد كه
خودش در انتهاي سفرنامه نوشته است و آن اينكه پيش از رفتن، يكي از زنان
درباري، از وي درخواست كرده گزارش دقيق مخارج را از كلي و جزئي همه جا
بنويسد: «شنبه بيستوششم جماديالاولي سال 317 كه فرداي آن روز ميخواستم
حركت كنم به طرف عراق عرب حضرت عليه وجيهالسلطنه و حضرت عليه دلبر خانم
به ديدن من تشريف آورده بودند. دلبر خانم به من فرمودند تو را به آن كساني
كه ميخواهيد به زيارتشان برويد، هرچه در اين سفر خرج كردي تمام و كمال
حساب نگاه بداريد و حقيقتش را به ماها بگوييد.
من هم براي خاطر حضرت دلبر
خانم از روزي كه از تهران بيرون رفتم جز و كل حساب خرج را به تفصيل نوشتم.
امروز كه پانزدهم ذيحجه است، در تهران نشستم. سياهي را نگاه كردم و به او
خبر دادم و حالا در اين سفرنامه هم درج ميكنم كه هركس بخواند چه حالا و
چه بعد از من بداند خرج سفر مكه معظمه چقدر ميشود. خرج از طهران تا
كربلاي معلا دخلي به خرج مكه معظمه ندارد. به دليل اينكه بعضيها در كربلا
زياد ميمانند، بعضي كمتر ميماند و قاطر را بعضي گرانتر كرايه ميكنند،
بعضي ارزانتر. كرايه بعضي عيالشان زيادتر است، بعضيها عيال كمتر دارند.
اين است كه مخارج كربلا اختلاف دارد.
اما سفر مكه معظمه را چونكه اين
حقيره مثل بليت ماشين كه همه كس را يك نوع بليت ميدهند كرايه مال راه مكه
معظمه هم همه را يك نرخ ميدهد. مثلا شتر بارها را همه يك نرخ ميدهد.
خاوه و مخارج ديگر را از همه يك اندازه ميگيرند، مثل شتر كجاوه كه كجاوه
را 250 تومان ميگيرند از كربلا، ميبرند تا دوباره به كربلا برسانند. شتر
بارها و آبداري و سرنشين را دانه يكصد تومان ميگيرند ميبرند و
برميگرداند، مثل حكام [عكام] يعني نوكرهايي كه لازم است براي راه مكه
معظمه هركس بايد بگيرد نفري 50 تومان مواجب چهار ماهه ميگيرند و خرج و
خاوه و كرايه كشتيشان هم با آن حاجي است كه ميبرد آنها را خلعت و انعام
معين هم دارند و اما خلعت و انعام و بخشش حملهدار و اميرحاج اين چيز همه
مال همه حاجيها يك نوع نيست. هركس اسم و رسم دارد از او ميگيرند. ديگر
از همه حاجيها نميگيرند و اما خرج واجب هر نفري كه به مكه معظمه ميرود
كه ديگر كمتر يا بيش از اين خرج ندارد.
اين است كه هر نفري 500 تومان خرج
ميشود، كمتر نميشود. اگر يك نفر باشد، 500 تومان. اگر 10 نفر باشند، پنج
هزار تومان ميشود. در خرج تفاوتي نيست. خانم و آقا و نوكر و كلفت هركس كه
برود بايد 500 تومان خرجش بشود و مثلا ماها زن و مرد شش نفر بوديم، سه
هزار تومان مخارج نموديم.
در نيمه راه نيز پرسش از قيمتها به همين دليل بوده است. وقتي به روستايي
ميرسد، نرخ همه چيز را سوال ميكند: «از اخوي نرخ اين منزل را سوال كردم.
گفتند: نان يك من، يك ريال است. مرغ دانهاي يك قران، ذغال يك من 10 شاهي،
هيزم يك من، 300 دينار است. » ...
* متن تلخیصشده مقدمه کتاب
منبع: فرهیختگان